کد مطلب:139214 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:268

زمینه های قیام و نهضت حسینی
از وقتی كه اسلام با قدرت و عزت در سرزمین حجاز بخصوص مكه و مدینه حاكمیت یافت و تمام دستان خیانت و تزویر را كوتاه كرد، تا پایان عمر شریف پیامبر اكرم صلی الله علیه وآله وسلم كسی گمان نمی برد كه با گذشت زمان اندكی از مرگ آن حضرت، بار دیگر دستان دسیسه و سینه های پر كینه گشوده شود و خیال باطل بر خاطر عاطل خود راه دهد و بنیان اسلام را آماج تیغهای كین خود سازد. قتل و هلاك عثمان این بهانه را دست فرا داد و تا معاویه به داعیه خونخواهی او، فضای مسمومی بر ضد حضرت علی علیه السلام و پیروان و شیعیان او بسازد. وضع خلافت و انتخاب خلفا هر گونه كه بود، با شهادت مولای متقیان امیرمؤمنان علی علیه السلام سپری شد. معاویه بر خلاف قرار داد صلحی كه با امام حسن علیه السلام داشت، یزید را به عنوان جانشین پس از خود معرفی كرد. در اینجا تأملی باید تا دست نابكار او رو شود، و نیات پلید و مقاصد كثیف او بر ملا گردد.

دوره ی خلافت معاویه، زمان به خطر افتادن و در معرض نابودی قرار گرفتن اساس اسلام است. او رسما به كارگزاران و فرمانداران خود نوشت كه بر شیعیان علی سخت گیرند و مجال را بر آنها تنگ سازند. رنج و شكنج آنان را دو چندان كنند و خانه هایشان


را ویران سازند. از ناسزاگویی و لعن امام علی علیه السلام هیچ فروگذار نكنند و معاویه و یزید را بستایند و بزرگ شمرند! وی زبان حقگوی حجر بن عدی را برید و سینه ی حق شناس و افشاگر او را درید و همچنان خود را خونخواه عثمان بر می خواند. از دیگر سوی، خوارج كه با معاویه و علی علیه السلام سر ستیز و كینه توزی داشتند، از بیم او سكوت ولی در سب و لعن امیر مؤمنان، همكیش و همزبان با پسر اباسفیان شدند. چنان زشتی و پلشتی نمود و افكار عمومی را بیالود كه امر بر دوستان حضرت نیز مشتبه گشت. اعمال شوم و تبلیغات سوء معاویه، حقیقت را وارونه كرد تا بتواند اساس حكومت را از آن خود و فرزند ناصالح خود سازد.

زمانی كه سید الشهدا در سرزمین كربلا آخرین اتمام حجتها را می كرد، از آن قوم سیه روی، سبب قتل خود را جویا شد. گفتند: «بعضا منا لابیك» بخاطر كینه ای كه از پدرت داریم!!

معاویه خود را صحابی پیامبر و خال المؤمنین می گفت و كاتب وحی می شمرد! مكر و دسیسه و نابكاری و نفاق او تا آنجا پیش رفت كه مردم نادان عوام، طرف او را گرفتند و موجب تحمیل صلح ناخواسته به امام حسن علیه السلام شدند. شیعیان از ترس عمال او مدام در گریز و پناه بردن به دوستان خود بودند. نوجوانان و جوانان بر مسلك و مرام او تربیت می شدند. طبیعی است اسلام، وارونه بر آنان القا شود. ناگزیر از چنین پدری، فرزندی چون یزید بهم می رسد.

وصف شرابخوای و میگساری بی حد او، صفحات تاریخ را سیاه كرده است. در لهو و لعب و خوشگذرانی زبانزد بود. تا حدی كه به معاویه از فرط شهوترانی او گزارشها دادند و او نامه ی عتاب آمیزی به یزید نوشت كه «تو امید ما را به خود دور ساختی، زیرا زمام نفس خود را به دست زشتیها سپردی و فضائل و مكارم اخلاق را كه پسندیده است رها ساختی. ای كاشی از همان دم كه بود شدی، نمی بودی. ما را در


آغاز رشد و بلوغ خود، مسرور كردی ولی در حال بزرگی منحرف شدی و ما را به مصیبت مبتلا نمودی و اشك افسوس از ما جاری ساختی...» [1] و البته این مثل حقی است كه گرگ زاده عاقبت گرگ شود. از خیالات فاسد و نیات پلید او نقل حكایتی است كه مسعودی در كتاب موفقیات زبیر بن بكار كه از اصول معتمد است از مروج الذهب [2] ذیل احوال مأمون آورده كه مطرف بن مغیره گفت من با پدرم در شام مهمان معاویه بودیم. شبی پدرم را اندوهگین و نگران دیدم. سبب را جویا شدم. گفت چه مرد پلید و زشت طینتی است معاویه! چه، به او پیشنهاد كردم، اكنون كه مراد خود را حاصل دیده ای و خلافت را بدست آوردی، بهتر آن بود كه دیگر با بنی هاشم و خاندان رسول خدا بدرفتاری نكنی و بر آنان سخت نگیری؛ باشد كه در پایان عمر از خود نام نیكی بجای گذاری.

معاویه گفت: «هیهات هیهات! چنین نشود. ابوبكر خلافت كرد و عدالت گستری نمود! بیش از این نشد كه بمرد و نامش ضایع گشت. عمر و عثمان نیز مردند و یادی از آنان نماند. ولی برادر هاشم (یعنی رسول خدا) هر روز پنج نوبت نام او را بر مأذنه ها بانگ می زنند و یاد او را زنده نگه می دارند. پس بهتر است نام او هم در میان نباشد»!

معاویه در راه اجرای این گمان پلید خود، دو مانع اساسی پیش روی داشت.

یكی یزید كه بی لیاقتی و سبكسری خود را نشان داده بود و بیم آن می رفت كه مردم زمامداری او را نپذیرند و به امر او تن در ندهند. برای رفع این مشكل، معاویه با پول و عطاهای كلان، احساسات مذهبی مردم را خفه كرد و با تهدید و تطمیع عده ای و قطع عطا و آزردن برخی دیگر و حبس و تبعید گروهی، این دل مشغولی و دغدغه را چاره ساخت.

مانع دوم، وجود مقدس امام حسن مجتبی علیه السلام بود كه معاویه در قرار داد با او تعهد


كرده بود كه در شرایط صلح جانشینی برای خود نگمارد. برای رفع این معضل نیز، توسط جعده دختر اشعث حضرت را زهر قاتل چشاند و او را به شهادت رساند. سپس به تمام شهرها و بلاد اسلامی نامه ها فرستاد تا برای یزید از مردم بیعت ستانده شود. به والی مدینه سعید بن عاص نوشت از همه بیعت بگیر مگر چهار تن و آنها: عبدالله بن عمر، عبدالله بن زبیر، عبدالرحمان بن ابی بكر و حسین بن علی.

معاویه چاره ی این كار را چنان دید كه تا زنده است می بایست مجال را بر مخالفان خود تنگ كند. از این رو، راهی مدینه شد و با اجرای خدعه ای غریب، مردم را به بیعت با یزید واداشت. [3] و خیال واهی بر خاطر فاسد خود كرد كه مشكل او با حسین حل گشت.

در این دوران فعالیتهای سیاسی حضرت فرونی یافت. به سران و صحابه و تابعین نامه ها نوشت و آنان را علیه یزید شوراند. در منی برای مردم خطبه خواند و رذائل كردار این پدر و پسر را بر شمرد و فضائل و مكارم پدر و برادر خود را گوشزد كرد. از پیامبر نقل فرمود كه «اذا ظهرت البدع و لعن آخر هذه الامة اولها، فمن كان عنده علم فلینشره فان كاتم العلم یومئذ كاتم ما انزل الله علی محمد» [4] آنگاه كه بدعتها ظاهر شود و آنانكه بعدها به اسلام گرویدند، مسلمانان نخستین را لعن كنند و اگر كسی بداند و علم خود را آشكار نسازد مانند كسی است كه دین خدا را كتمان كند.

پس از شهادت امام حسن علیه السلام امام حسین به مدت ده سال امامت خود، لحظه ای خاموش ننشست. نامه های بسیاری به معاویه نوشت و قبایح اعمال او را بدو باز گفت. گاه حكم مصادره ی اموالی را كه از یمن به شام می بردند صادر می كرد و میان بنی هاشم


تقسیم می نمود. [5] لذا با سخنان و اعمال خود، زمینه های قیام را فراهم نمود. امام علیه السلام از آن خیال شوم معاویه كه می خواست نام پیامبر اكرم صلی الله علیه وآله را محو كند و زحمات 23 ساله ی وی را ضایع گرداند، نیك آگاه شده بود.

امام حسین علیه السلام خواست نیات پلید معاویه و فرزند سگ بازش را بر ملا كند، تا مردم بفهمند پس از مرگ پیامبر بر سر اسلام چه رفت و صورت اسلام چگونه دیگر گونه گشت! لذا می بایست در برابر آن اهداف شوم و زشت، قیامی خونین كرد تا چهره ی حقجویان راستین آشكار شود و جاوید بنیان گردد. امام در آخرین وصایای خود می فرمود: من تنها برای اصلاح طلبی و راهنمایی امت جدم قیام می كنم. امام حسین علیه السلام قیام كرد با علم به كشتن شدن و اینكه عیال و خانواده اش اسیر می شوند چه، مأموریت او در اسارت خاندان او به ثمر می نشیند. پس باید آنها اسیر می شدند تا برای افشای چهره ی منافقان، در هر شهر و دیاری سخن گویند و خطبه خوانند و مردم را آگاه و بنی امیه را رسوا سازند؛ تا به همه ی مردم بفهمانند كه اینها كه به زن و كودكان و نوادگان پیامبر خود رحم نمی كنند؛ هدفشان از این نسل كشی، كشتن پیامبر اسلام و از بین بردن دین اسلام است.می خواهند خدا نباشد تا به جاهلیتشان باز گردند. تا نوجوانان و نسل جدید بدانند كه به چه دلیل سب و لعن علی می كردند و شیعه ی علی علیه السلام را خوار و ذلیل می داشتند؟ تا مردم، منافق را از مؤمن باز شناسند و حق را از باطل باز یابند و این نمی شد مگر با شهادت و اسارت.



[1] صبح الاعشي، قلقشندي ج 387 /6.

[2] ج 266/2، چاپ بولاق مصر.

[3] ر.ك: عقد الفريد، ابن عبدربه ج 248 /2؛ الامامة و السياسه، ابن قتيبه ج 138/1.

[4] جامع الصغير، جلال الدين سيوطي ج 31/1.

[5] شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد ج 409/18 چاپ دوم، مصر.